loading...
آخرین ایستگاه
سنگر اطلاعات


مرتضی شجاعی بازدید : 548 سه شنبه 05 شهریور 1392 نظرات (0)

    علی شجاعی باغینی ، فرزند حسین در سال 1342 در شهر باغین از مادری به نام معصومه بلوچ امدادی زاده شد . پدرش کشاورز بود و در آمد خانه را از طریق کشاورزی تامین می کرد . علی با پایان دوران کودکی به محیط آموزش وارد شد ودورة ابتدایی را در محل سکونتش به پایان رسانید . پس از آن تحصیلات راهنمایی را آغاز کرد . اما بعد از سال دوم به دلیل کمبود امکانات مدرسه را رها کرد و به شغل کشاورزی مشغول شد . با وجود آنکه از تحصیل باز ماند ، ولی با خواندن کتاب های مذهبی  روح خود را پرورش می داد و با اخلاقی نیکو دوران نوجوانی را پشت سر می گذاشت که اعتراضات مردمی  علیه رژیم ستم شاهی  شدت گرفت . علی که علاقه اش به اسلام  از ارادتش به ابا عبدالله الحسین (ع) و عزاداری هایش نمایان بود ، به ندای امام (ره) لبیک گفت و به یاری انقلاب شتافت و همواره در تظاهرات حضوری فعال داشت . تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید . بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و هجوم ارتش عراق به کشور در سن 21 سالگی عازم خدمت سربازی شد . پس از پایان دورة آموزش نظامی ،  به تیپ 2 لشکر 88 زرهی خاش اعزام گردید و از آنجا با سمت تخریب چی مین به گردان 419 خاش مامور گردید .
    علی اولین حضورش در جبهه را اینگونه در دفتر خاطراتش به تصویر می کشد : « در روز 10 /07 / 1363 از پادگان مهراب آباد خاش حرکت کردیم و در 13 /07 / 1363 مصادف با تاسوعای حسینی به جبهه ی سومار غرب رسیدیم . جبهه ی سومار تمامش خاطره  است ؛ چرا که شهادت عزیزترین دوست و همراه خود را به دست جهان خواران می بینی که برای اهداف ضد بشری چگونه غنچة زندگی این جوانان را که دلی پر از امید دارند ، پر پر می کنند . »
     حال و هوای جبهه روح زلال علی را در کام خود کشیده بود ؛ به طوری که هرگاه از جبهه به مرخصی می آمد ، شوق برگشت به جبهه باعث می شد بی تابانه هوای جبهه کند . مادر از وی می خواست که مراقب خودش باشد .  و او لب خند زنان می گفت : « ما رزمنده هستیم وچه نعمتی بهتر از شهادت»
  او در تاریخ 30 /02 / 1364 برای آخرین بار به مرخصی آمد . مدت حضور او در خانه به سرعت سپری شد و هنگام وداع رسید . به  وقت عزیمت  و خداحافظی علی لحظاتی به چشمان مادر  خیره شد و در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود ، گفت: «مادر به دنبال من نگاه نکنی» مادر که هیچگاه فرزند عزیزتر از جانش را در این حال ندیده بود ، با چشمانی بارانی او را در آغوش کشید و از او خداحافظی کرد و در مورخ  18 /03 / 1364 بعد از گذشت نوزده روز  به جبهه ها بازگشت و از همان آغاز با تحرک و جابجایی نیروهای خودی روبرو شد . از تجربه و حضور چندین ماهه در میدانهای نبرد متوجه شد که عملیاتی در راه است و دانست بعد از این شب و روز دیگر معنایی ندارد . کلاسهای آموزش مین گذاری و تخریب ، ایجاد معابری با سیم خاردار و مین ، کار هر لحظه او شده بود . سیم های خاردار که از زحمت شبانه روزی علی خسته شده بودند ، گاه گاهی به دست و بدن او بوسه ای خونین می زدند ؛ کوشش و همت از کودکی با وی بود . بالاخره حضور آنها در عملیات قطعی شد . بچه های  تخریب را به چهار گروه تقسیم کردند . علی دسته بندیشان را این گونه شرح می دهد:
«امروز مورخ 11 /04 / 1364شرکت ما در عملیات قطعی شد و بچه های مهندسی را به 4 گروه تقسیم کردند : گروه 1-2-3-4 که گروه 1و2 خط شکن و مسئول جمع آوری مین و معبر باز کن هستند و گروه 3و4 احتیاط و رزرو می شوند که من جزء گروه 2 و با بچه های کرمان و رفسنجان هستم . خدا ما را در خدمت به ایران یاری نماید . ( آمین ) »
   سرانجام بعد از گذشت 16 ماه از حضورش در میدان نبرد ، در عملیات ظفرِ 4 منطقه ی سومار شب هنگام در حین خنثی کردن مین به شهادت رسید .  بدن مطهرش 9 شبانه روز در منطقه بر جا ماند  تا اینکه یکی از همشهری هایش علی رغم خطر کشته شدن شب هنگام به محل شهادت شهید رفت تا او را به عقب برگرداند .
  در ابتدا  پیکر مطهرش به دلیل اینکه چندین روز زیر آفتاب سوزان غرب  ، بر زمین مانده بود ،  صورت او سوخته و خون آلود بود . در وهلة اول قابل شناسایی نبود ؛ اما همرزمش او را از تسبیح ، جانماز و قرآن جیبی که علی نامش را برروی آنها نوشته بود ، شناسایی کرد و به یگان برگرداند و بالا خره در مورخ 2 /5 / 1364  پیکر مطهرش در زادگاهش به خاک سپرده شد .

 

 

 

منبع مطلب : کتاب وصیت در آخرین ایستگاه


مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام. این وبلاگ متعلق است به آنانی که دعا داشتند ادعا نداشتند ، نیایـش داشتند نمایش نداشتند ، حیا داشتند ریا نداشتند ، رسم داشتند اسم نداشتند. متعلق است به شهیدی که میگوید بگذارید گمنام باشم که به خدا قسم گمنام بودن بهتر است از اینکه فردا افرادی وصایایم را شعار قرار دهند و عمل را فراموش کنند. اکثر مطالب این وبلاگ برگرفته از کتاب وصیت در آخرین ایستگاه میباشد. ------------------------------------------ مـــادرم زمـانــی کـــه خبـــر شهـــادتــم را شنیــدی گــریــه نــکن، زمـان تشیــع و تـدفینــم گــریــه نــکن، زمــان خــوانــدن وصیـــت نــامـه ام گــریــه نــکن؛ فقـط زمـانی گـریــه کـن کـه مــردان مـا غیــرت را فـرامــوش می کننـد و زنـــان مــا عفـت را *شهیـد سعیـد زقـاقـی* ------------------------------------------ گروهی مرگ را در آغوش گرفتند و شهید شدند؛ و ما را مرگ در بر گرفت و مردیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    قالب وبلاگ را چگونه می بینید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 287
  • بازدید ماه : 130
  • بازدید سال : 15,644
  • بازدید کلی : 99,232
  • کدهای اختصاصی

    ساعت فلش مذهبی وصیت شهدا ذکر روزهای هفته اوقات شرعی
    دعای عظم البلا جنگ دفاع مقدس