loading...
آخرین ایستگاه
سنگر اطلاعات


مرتضی شجاعی بازدید : 540 شنبه 02 شهریور 1392 نظرات (0)

    حسن شجاعی باغینی ، فرزند محمّد و معصومه در سال 1341 در شهر باغین در خانواده ای مومن و معتقد متولد شد . پدرش کشاورز بود و با زحمت و تلاش بسیار ، خانواده اش را تامین می کرد . حسن ، پس از طی دوران کودکی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش به پایان رسانید و سپس برای ادامه تحصیل  عازم شهرستان کرمان شد . او در اواخر دورة تحصیلی دبیرستان بود که غنچة انقلاب میل به شکفتن داشت . درس و تحصیل او همراه شده بود با تظاهرات و اجتماعات مردمی علیه رژیم . فریاد الله اکبر ، خمینی رهبر از هر گوشه ای بر می خاست . حسن یک پای ثابت تظاهرات بود . شور و شوق جوانی  باعث حضور او در اکثر تظاهرات ، این قدرت هماهنگ مردمی ، شده بود .  در یکی از روزهای سرد پاییز با اجتماع مردم در مسجد جامع کرمان ، حسن نیز حضور یافت ، ساعتی نگذشت که مزدوران رژیم  پهلوی به مسجد حمله کردند و آن را آتش زدند . او نیز همانند بسیاری از مردم در این حمله مجروح شد ؛ ولی پس از بهبودی به حرکت عظیم ملت پیوست تا شکفتن گل انقلاب را با چشمان خود ببیند و در حفاظت از انقلاب نقش به سزایی را ایفا کند . با به ثمر نشستن انقلاب و تشکیل ارتش بیست میلیونی به فرمان امام  خمینی (ره) ، در تاریخ 1/9/60 13 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و برای انجام ماموریت های محوله  به شیراز منتقل شد تا دری از جهاد و خدمت به سویش گشوده شود . از آنجا داوطلبانه عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا پا به پای دیگر رزمندگان ، میهن اسلامی را از وجود مزدوران عراقی پاکسازی کند . وی به کربلای خونین شوش رفت و در عملیات فتح المبین شرکت کرد . پس از آن عملیات به شیراز بازگشت . از عملیات فتح المبین بیش از یک ماه و نیم نمی گذشت که عزم دوباره داشت تا  به جبهه برود تا در عملیاتهای بعدی حضور یابد . اما مجال نیافت و خداوند پاداش همت بالای اورا در تاریخ 22/2/ 1361 نصیبش نمود و صبح هنگام در حال حضور یافتن در محل خدمت در یکی از خیابانهای شیراز هدف گلوله های منافقین کوردل قرار گرفت و به لقاء الله پیوست .

 

منبع مطلب : کتاب وصیت در آخرین ایستگاه


 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام. این وبلاگ متعلق است به آنانی که دعا داشتند ادعا نداشتند ، نیایـش داشتند نمایش نداشتند ، حیا داشتند ریا نداشتند ، رسم داشتند اسم نداشتند. متعلق است به شهیدی که میگوید بگذارید گمنام باشم که به خدا قسم گمنام بودن بهتر است از اینکه فردا افرادی وصایایم را شعار قرار دهند و عمل را فراموش کنند. اکثر مطالب این وبلاگ برگرفته از کتاب وصیت در آخرین ایستگاه میباشد. ------------------------------------------ مـــادرم زمـانــی کـــه خبـــر شهـــادتــم را شنیــدی گــریــه نــکن، زمـان تشیــع و تـدفینــم گــریــه نــکن، زمــان خــوانــدن وصیـــت نــامـه ام گــریــه نــکن؛ فقـط زمـانی گـریــه کـن کـه مــردان مـا غیــرت را فـرامــوش می کننـد و زنـــان مــا عفـت را *شهیـد سعیـد زقـاقـی* ------------------------------------------ گروهی مرگ را در آغوش گرفتند و شهید شدند؛ و ما را مرگ در بر گرفت و مردیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    قالب وبلاگ را چگونه می بینید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 309
  • بازدید ماه : 152
  • بازدید سال : 15,666
  • بازدید کلی : 99,254
  • کدهای اختصاصی

    ساعت فلش مذهبی وصیت شهدا ذکر روزهای هفته اوقات شرعی
    دعای عظم البلا جنگ دفاع مقدس