loading...
آخرین ایستگاه
سنگر اطلاعات


مرتضی شجاعی بازدید : 397 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (2)

خدایا ! با نام تو آغاز می کنم و برای تو قلم را به نگارش در می آورم . نگارش از وجودم جاری می گردد . اگر رضای تو در دلم نباشد ، هیچ است و پوچ . در سنگر کوچک در کلبه ای محقر به روی هور بزرگ باتلاق عظیم حکایت از مردانی می کنم که به خاطر خدا دست از هر چیز شسته و سر خود را به خدای خویش عاریه سپرده اند ، چهرة بشاش و زیبای این رزمندگان انسان را به یاد قاسم ابن الحسن( ع )  می اندازد . چهرة پر طراوت و بوی خوش رزمندگان حکایت از فداکاری های علی اکبر امام حسین ( ع )  می کند . آواز پرندگان مهاجر صدای موج آب ، آواز دلنشین و صوت دعا و قرآن جان بر کفان ، خاطره های شیرین را در قلب انسان جان می دهد ؛ خدایا !  اینها چه کسانی هستند از کجا آمده اند ؟ به دستور که آمده اند ؟ به کجا می خواهند بروند ؟ فکر و هدفشان چیست ؟ به خاطر چه اینقدر شهامت و فداکاری به خرج می دهند ؟
چه غروب زیبایی بود آن روز وقتی که سوار بر قایق کوچک شدم و پارو زنان به طرف کلبة دوستانم می رفتم . چشمم به یک قایق افتاد ، روز اول فروردین سال 1365 بود . راستی این قایق از آن کیست ؟ از کجا می آید ؟ چهره های قشنگ آنها هنوز گرد و غبار از سر و رویشان پاک نشده بود .
این گلهای گرد گرفتةکدام  بوستانند که اینطور عاشقانه به سوی کلبه محبوب می روند ؟ به هم رسیدیم ، سلام کردیم . بچه ها طوری یکدیگر را نگاه می کردند ، چقدر تماشایی بود چهره شان . سرا پای این عزیزان غنچه های نوشکفته ، این زاهدان شب و دلیران روز .
فرمانده می گفت : می خواهد سنگر را عوض کند بچه ها را ببرد و عدّه ای تازه نفس را جایگزین آنها کند . راستی همین طور بود . عزیزان به درون کلبه ای به نام فلاح آمدند . خیلی دلم می خواست با این رزمندگان آشنا شوم . خلاصه بعد از دو سه روز وقت کردم و آمدم پیش این نونهالان . روحیه ای خوب داشتند . اکثر آنها  دانش آموز بودند . خیلی چهره های جوان بودند و دوست داشتنی و با ابهت و با وقار چون یک مرد با تجربه وارد صحنه کارزار شدند . کسی نبود که به این ها بگوید واقعاً کیست که این طور شما را به این محل کشانده و این روحیه را از کدام سردار فرمانده ای آموخته اید . صدای زمزمه گلوله های تیر بار دشمن و آهنگ آن در میان آبها و پیچیدن موج و صدای خمپاره های دشمن بچه ها را بیشتر آماده می کرد . جوش و خروش این عزیزان تحسین برانگیز بود ، چون ماهی در میان آب به این سو و آن سو می پریدند ، همیشه صحبتشان از تیراندازی و پاتک و عملیات بود ، مثل اینکه کاملاً خود را آماده ساخته بودند . واقعاً نشستن با این عزیزان لذت دارد ، شوخی ها و خنده هایشان ، حرکات و رفتارشان ، غذا خوردنشان و خوابیدنشان تمام خاطره است . خدایا !  این گلهای جوان را برای گلستان رنگین اسلام ، حفظ کن . این لاله های خونین را برای زیارت و عطر آگین کردن حرم امام حسین ( ع ) شاداب کن . پروردگارا  !  این عاشقان راه ابوالفضل را در کنار قبر ابوالفضل با وضویی دل انگیز در میان دجله و فرات جایی که ابوالفضل به شهادت رسید ، برای زیارت سرورشان سردار شجاع و غیرتمند صحرای نینوا محافظت بفرما .
بار الها ! دلهای پر از گرد و غبار و چشم های پر گناه ما و همه رزمندگان را به جان فرمانده واحدشان امام زمان منّور فرما ، رهبر  پیر و پرتوان ما را ، آن ماه جماران در پناه خود حفظ بگردان .

 

 

والسلام علیکم 11 /1 /1365

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ایلاقی در تاریخ 1392/06/02 و 8:51 دقیقه ارسال شده است

نمازهایت را عاشقانه بخوان. حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری،

قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری.

آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی.

تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست...

"شهید مصطفی چمران "


"""سلام مثل همیشه عالی بود موفق باشید"""
پاسخ : ممنون

این نظر توسط دالیا در تاریخ 1392/05/31 و 12:30 دقیقه ارسال شده است

مرسی خیلی جالب بود
خوشحال میشم به من سر بزنی
وبیشتر خوشحال میشم که نظر هم بدی
زود بیا که هم آنلاینم هم منتظر
smallblog.rzb.ir
پاسخ : سلام. ممنون از شما


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام. این وبلاگ متعلق است به آنانی که دعا داشتند ادعا نداشتند ، نیایـش داشتند نمایش نداشتند ، حیا داشتند ریا نداشتند ، رسم داشتند اسم نداشتند. متعلق است به شهیدی که میگوید بگذارید گمنام باشم که به خدا قسم گمنام بودن بهتر است از اینکه فردا افرادی وصایایم را شعار قرار دهند و عمل را فراموش کنند. اکثر مطالب این وبلاگ برگرفته از کتاب وصیت در آخرین ایستگاه میباشد. ------------------------------------------ مـــادرم زمـانــی کـــه خبـــر شهـــادتــم را شنیــدی گــریــه نــکن، زمـان تشیــع و تـدفینــم گــریــه نــکن، زمــان خــوانــدن وصیـــت نــامـه ام گــریــه نــکن؛ فقـط زمـانی گـریــه کـن کـه مــردان مـا غیــرت را فـرامــوش می کننـد و زنـــان مــا عفـت را *شهیـد سعیـد زقـاقـی* ------------------------------------------ گروهی مرگ را در آغوش گرفتند و شهید شدند؛ و ما را مرگ در بر گرفت و مردیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    قالب وبلاگ را چگونه می بینید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 26
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 29
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 282
  • بازدید ماه : 125
  • بازدید سال : 15,639
  • بازدید کلی : 99,227
  • کدهای اختصاصی

    ساعت فلش مذهبی وصیت شهدا ذکر روزهای هفته اوقات شرعی
    دعای عظم البلا جنگ دفاع مقدس